من از روستاهای زیادی در ایران و برخی از کشورهای جهان دیدار داشته ام. کارم طوری است که سفرهای کاری زیادی داشته ام. از همه استانهای ایران دیدار داشته ام. جایی مانند کهبنان آن روز ندیده ام
توریسم آنلاین: روستای پلکانی کوبلان یا کهبنان درشهرستان میانه نگینی است بی بدیل با پتانسیل های گردشگری و غنای فرهنگی بسیار.
میانه در آذربایجان شرقی منطقه ای کوهستانی است و روستاهای آن در دل کوه واقع شده اند و به خاطر عبور رود قزل اوزن، شمار روستاهای نزدیک این رود نیز فراوان است.
روستای کهبنان که به ماسوله میانه شهرت دارد روستایی پله ای است که در دامنه کوه قرار گرفته وبا طبیعت زیبا و بکر و خانه هایی دیدنی و معماری کهن کنار رود قزل اوزن جاخوش کرده است.

روستای کهبنان دارای قدمتی طولانی است و ساکنان قدیم آن احتمالا به خاطر کمبود زمین مجبور به استفاده از سطح تخته سنگ های بزرگ برای ساختن مسکن بوده اند. یکی از این خانه ها که در بلند ترین نقطه روستا قرار دارد به شکلی نماد این روستا می باشد و دیگر منازل قدیمی روستا نیز در حال تخریب می باشد و بدین علت مردم این روستا در پایین کوه ساختمان های جدیدی احداث کرده اند و یا از این منطقه رفته اند.
برای رفتن به این روستا، در جاده خلخال – میانه پیش بروید و از دو راهی دوم که تابلوی سد شهریار در کنار ان نصب بود بالا بروید. در مسیر روستا و گذر از سد، باید از دو تونل کوچک و طویل عبور کنید ، که خود این تونل ها علاوه بر مناظر بالای سد و رودخانه، از جاذبه های مسیر است. بعد از خروج از تونل دوم روستا تقریبا معلوم است.
در نزدیکی روستا ی کهبنان به دو راهی می رسید که یکی از راه ها از کنار رود قزل اوزن به روستا می رسد و می توان با ماشین به داخل روستا رفت و از راه دیگری می توان از یک مسیر باریک ولی زیباتر تا نزدیکی روستا رفت.
برای رسیدن به خانه های قدیمی و بالای صخره ها، از پل داخل روستا که بر روی رودی صاف و زلال که از سمت خلخال می آید، بگذرید و کوچه روبروی آن را که شیبی نسبتا تند دارد بالا بروید. وقتی به بالای روستا رسیدید، با صحنه متفاوتی روبرو می شوید. از یک طرف وجد و شور دیدن مناظری زیبا از روستا و اطراف آن و قدرت خالق بی همتا در آفرینش این مناظر بی نظیر و از طرفی اندوه بی توجهی ها، و ویرانی خانه های تاریخی این روستا حس متناقضی ایجاد می کرد.

بهرام امیراحمدیان در خصوص بازدیدش از کهبنان حدود 46 سال قبل می نویسد:« در سرشماری سال ۱۳۵۵ این روستا ۱۲۹ خانوار و ۶۳۹ نفر جمعیت داشته است. من در سال ۱۳۵۸ برای انجام ماموریتی از این روستا بازدید کردم. برایم بسیار شگفت انگیز بود.
در یک بقالی که صاحب مغازه حضور نداشت و مردم هنگام خرید جنس را بر می داشتند و پول آن را در ظرفی می گذاشتند که در آنجا برای همین کار نهاده بود. در روستا هر خانه ای برای خود حمام داشت که آب آن از رودخانه ای که در پایین آبادی روان بود، آورده می شد و در بشکه ای می ریختند که زیر آن چراغی کوره ای گذاشته بودند تا آب را گرم کند. در ایوان خانه ها آیینه و شانه بود.
هر خانه باغچه ای داشت که آن را با آبی که دستی با سطل از رودخانه می آوردند، آبیاری می کردند و در آن باغچه ها، گلهای رنگارنگ کاشته بودند. در روستا سگ نبود. پرسیدم چرا سگ نگه نمی دارید؟ گفتند که چون ما دزد نداریم، بنابراین سگ نگه نمی داریم زیرا سگ ناپاک است.
مردم کهبنان تا آنجایی که به یاد دارم سنی مذهب بودند و یک روحانی (افندی) داشتند که هنگام ورود ما به ده عبای خود را تا کرده، به کمر بسته بود و در حال کمک کردن به بنایی بود که در حال ساختن پل بود. او همراه دیگر روستائیان در کار گل بود. اوستای بنا دائم به این روحانی دستور می داد و او هم می گفت چشم اوستا.
در این روستا، بزرگ و کدخدا و معتمد ده همین روحانی بود. ما باید برای انجام ماموریت به خانه او می رفتیم. روحانی به ما گفت کمی منتظر بمانیم تا کار او تمام شود و سپس به خانه او برویم. ما هم از فرصت استفاده کرده گشتی در ده زدیم.
در قهوه خانه آبادی مردم جمع شده بودند و یک نفر از اهالی باسواد آبادی برای آنها روزنامه «آیندگان» مربوط به همان روزها را می خواند و دیگران گوش می دادند. صنایع دستی زیادی در آبادی بود. من یک جفت جوراب پشمی خوش نقش و نگار خریداری کردم. هنوز هم آن را دارم و گاهی به آن می نگرم و یاد آن روستا می افتم.
بر فراز صخره ای بلند یک عمارت زیبا قرار داشت. پرسیدم از آن کیست؟ گفتند به افندی بزرگ تعلق دارد که مدتهاست از دنیا رفته است ولی به احترام او آن را نگهداری می کنند.
پس از پایان کار افندی، او ما را به خانه خود برد. پاییز بود و می خواستیم اطلاعات کشاورزی آبادی را بپرسیم. نام او «قوام الدین شمس» بود. خانه او کاه گلی بود و دیوارهای اتاق به بلندی یک متر از کف اتاق با گِلِ سرخ، رنگ زده شده بود. در کنار دیوار بخاری هیزم سوز کار گذاشته بودند(که به ترکی به آن «پونج» می گویند). برای ما چای ریخت و چه تمیز و خوش رنگ. قدری میوه از جمله انگور و سیب آوردند.
از او پرسیدم شما که روحانی و باسواد هستید چرا توپ و تشر اوستای بنا را می شنیدی و چیزی نمی گفتی و از او فرمان می بردی؟ در حالی که در روستاهای دیگر روحانی همیشه در بالای مجلس می نشیند و در کارها همیاری اهالی مشارکت نمی کند؟ پاسخ داد: «در آنجا او استاد بود و من شاگرد. اما اینجا من استاد هستم و او شاگرد».
پس از بحث و گفت و گویی چند، کار به بحث در باره ادبیات کشید. دیدم در روی طاقچه و در دولاب چند کتاب دیوان دارد. به دیوان خاقانی شیروانی اشاره کردم و گفتنم که خاقانی را می پسندی ؟ افندی دیوان را آورد، قصایدی از دیوان خاقانی برایم خواند و تفسیر کرد. دیوان خاقانی بویژه فهم قصاید آن بسیار دشوار است. من مبهوت سخنان او شده بودم. او در باره مسائل زیادی با من بحث و گفت و گو کرد.
گویا دانش آموزان ده از آموزگارشان به او شکایت برده بودند که درس زیاد می دهد و آنها که تُرک زبان هستند نمی توانند همه دروس را بیاموزند و از معلم خواسته بودند حجم دروس کم باشد تا آنها بتوانند آن را فراگیرند. زبان فارسی برای دانش آموزان آذری زبان دشوار بود. من خود که دو سال معلم روستا در آذربایجان شرقی بودم این مساله را تجربه کرده بودم. گویا معلم آبادی نمی خواست که تغییری در رفتار خود بدهد و دانش آموزان را وادار می کرد که هر چه او می خواهد انجام دهند.
سرانجام افندی تصمیم می گیرد کاری انجام دهد. معلم را به خانه خود دعوت کرده از او می پرسد زبان مادری شما چیست؟ معلم گفته بود فارسی. سپس افندی از یک کتاب عربی چند متن به او داده و گفته بود که اینها را بخوان و بیاموز فردا از تو امتحان خواهم گرفت.
فردای آن روز معلم نتوانسته بود به دروس عربی پاسخ دهد. آقای شمس گفته بود که زبان فارسی برای دانش آموز آذری زبان مانند زبان عربی برای معلم فارس زبان است. معلم روستا این استدلال را پذیرفته و با دانش آموزان به دلخواه آنان رفتار کرده بود.
من از روستاهای زیادی در ایران و برخی از کشورهای جهان دیدار داشته ام. کارم طوری است که سفرهای کاری زیادی داشته ام. از همه استانهای ایران دیدار داشته ام. جایی مانند کهبنان آن روز ندیده ام. خانه قوام الدین شمس کاهگلی ولی بسیار تمیز بود. او را مردی وارسته، فرهیخته و روحانی واقعی یافتم.«
				
					
					










