خدا کند یکی پیدا شود و دلش به حال عشایر بسوزد!
زن عشایر بیمه ندارد . وقتی می گوییم بیمه عشایری و روستایی بیمه اش بیمه درمانی ندارد ! دفترچه اش را همه جا قبول نمی کنند ! اگر زن عشایری بیمار شود و او را به نزدیک ترین مرکز درمانی برسانند آنجا دفترچه اش را نمی پذیرند و بیمه ای ندارد و دسترسی عشایر دشوار است.
توریسم آنلاین : هما حاصلی / تکیه داده بود به تیرک سیاه چادر؛ چشمهایش نیمه باز مانده بود. باد می آمد ، سرگردان ، بی سامان ، گیج از صدای زنگوله ها پنجه بر سر و صورت «سرتنگ» می کشید.
می خواست سیاه چادر را از جا بکند. خشمگین تر از همیشه . سیاه چادر هم مستاصل بود. بی پناه بود . انگار نای برپا ماندن نداشت . همین دیروز خاتون پارگی سقفش را دوخته بود.
خاتون اما همین طوربی صدا ،مثل همیشه صبور ، تکیه بر تیرک نشسته بود. «سرتنگ » شرمگین زل زده بود به خاتون .
آن سوی دشت مردی بی امان می دوید تا برسد به معدن سنگ آهنی که آن نزدیکی بود . تا زنگ بزند و سرانجام از کیلومترها آنورتر آمبولانس برسد. مرد و آمبولانس و اهالی رسیدند. اما دیگر دیر شده بود. خاتون تاب نیاورده بود!
این روایت اندوه بار ازمرگ زنی عشایر از منطقه مشایخ چهارمحال بختیاری را تاجماه حیدریان گلسفیدی برایم می گوید . وقتی در جشنواره عشایری که اخیرا در شیراز یرگزار شد به کنار سیاه چادرش می روم ، وسط داستان پرشور زندگی عشایر وقتی به جایگاه و نقش زن در زندگی عشایری می رسد ، یکباره بغضی سنگین بر گلویش می نشیند و به یاد خاتون و مرگ مظلومانه اش می افتد . می گوید:« کار زن عشایر بیشتر از مرد عشایر است ؛ زن عشایر ده برابر مرد عشایر کار می کند؛ از صد در صد زندگی عشایری، یک درصدش مرد انجام می دهد. شغل مرد چوپانی است ولی زن عشایر از صبح که بیدار می شود همه کارهای خانه با اوست و در کنارش صنایع دستی انجام می دهد .از دوشیدن شیر تا تولید محصولات لبنی با زن هست.سیاه چادرش اگر پاره بشود باید مو بریسد و ترمیمش کند و خانه اش را تمیز کند و فرش خانه اش را ببافد.»
اما زن عشایر بیمه ندارد
تاجماه با اندوه ادامه می دهد: «اما زن عشایر بیمه ندارد . وقتی می گوییم بیمه عشایری و روستایی بیمه اش بیمه درمانی ندارد ! دفترچه اش را همه جا قبول نمی کنند ! اگر زن عشایری بیمار شود و او را به نزدیک ترین مرکز درمانی برسانند آنجا دفترچه اش را نمی پذیرند و بیمه ای ندارد و دسترسی عشایر دشوار است.»
خانه بدون ستون ویران می شود
اینجاست که اشک گله گله از چشمانش فرو می ریزد و با صدایی اندوهناک تعریف می کند : «در منطقه مشایخ کوهی داریم به نام «سرتنگ» چند ماه پیش یکی از همشهری های من حالش بد شد . سه تا خانوار روی آن کوه زندگی می کنند و هیچ دسترسی نداشت و تا همسرش توانست همسایه هایش را که دور از آنها بودند خبرکند ، دید سرش تکیه داده به تیرک سیاه چادر و تمام کرده است . داغش خیلی سنگین بود .نه فقط برای بچه هایش و خانواده اش بلکه برای همه روستا، همه روستا برایش زار می زدند . برای زن عشایری که با این مظلومیت جانش را از دست داد و صدایش به جایی نرسید . صدای بی کسی مردش هم به جایی نرسید . همان روز سیاه چادرش را جمع کرد . سیاه چادرش را درآورد و آمد روستا . مرد بدون زنش نمی تواند عشایر بماند ، چون آن زن ستون آن خانه بود. خانه بدون ستون ویران می شود. »
نگذارید عشایر مظلومانه بمیرد
تاجماه همچنان با اشک ادامه می دهد : «چرا زنی این قدر مظلوم بمیرد ؟ چرا دسترسی به هیچ کجا نداشته باشد؟ معدن سنگ آهن آن نزدیکی ها بود. تا زنگ زدند و از چند کیلومتری آمبولانس برسد تمام کرده بود! زن فقط سرما خورده بود اما مشکلی قلبی داشت . کاش صدای عشایر به جایی می رسید . همه جا می گویند: عشایر نیروی ذخیره است. هر جایی که نیاز می شود باید باشیم، اما عشایر را نمی بینند. نگذارید عشایر مظلومانه بمیرد ،بدون اینکه کسی بالای سرش باشد و او را درازکش کند. خدا کند یکی در این کشور پیدا شود و دلش به حال عشایر بسوزد.»











