
از جمله شگفتی های این کهن بوم و بر اهورایی هایقر است؛ دره ای که در سی و پنج کیلومتری جنوب شهر فیروزآباد فارس بعد از روستای جایدشت ریشه در زمین دوانیده است و سر بر آسمان پر ستاره ساییده.
توریسم آنلاین: مهدی زارعی/ ایران، این مهر آشیان وطن با همه فراخنای فرهنگی و گستردگی جغرافیایی به گلستانی پر نقش و نگار می ماند که در دل و دامان خود پدیده هایی دروار، آفریده که هر کدام از آن ها شایسته تکریمند و سزاوار تمجید. از جمله شگفتی های این کهن بوم و بر اهورایی هایقر است؛ دره ای که در سی و پنج کیلومتری جنوب شهر فیروزآباد فارس بعد از روستای جایدشت ریشه در زمین دوانیده است و سر بر آسمان پر ستاره ساییده.

این دره پر بدره دیرینه را که روزگارش شاید به میلیون ها سال برسد به گرند کنیون آمریکا مانند کرده اند و آن را گرند کنیون ایران خوانده اند.
گرند کنیون که در ایالت آریزونای آمریکا است چهار صد و چهل و شش کیلومتر درازا و هشتصد متر عمق دارد اما هم نامش در ایران طولی در حدود سیزده کیلومتر و عمقی چهار صد و پنجاه متر دارد بنابراین تشابه این دو پدیده بی مانند از این منظر شاید چندان صواب نباشد اما همین سیزده کیلومتر ، با عمق چهار صد و پنجاه متر آنقدر شگفت است و حیرت انگیز که باید در برابر عظمتش کلاه از سر بر داشت و تکریمش کرد و بوسه احترام بر قامت دیواره های برافراشته اش زد.

تیرماه با هوای گرمش، ما را بر آن داشت تا دل به خنکای نسیم هایقر بزنیم، پا در آب های لطیفش بگذاریم و از نزدیک تماشگر دیواره های سر به گردون سایش باشیم.
از ماشین که پیاده شدیم سمت راست جاده راهی باریک ناهموار و پر سنگلاخ بغل می گشاید و تا عمق دره ادامه می یابد، بی درنگ حرکت را آغاز می کنیم ، رودی سرود خوان و پیچ در پیچ دره را با شتاب می پیماید تا هر چه زودتر خود را به آبادی های پایین دست برساند تا درختی را سیراب کند و فرو شوید اندوه دلی!
بر این باوریم که پنج – شش ساعتی زمان لازم است تا پیمایش به پایان رسد و سر از دره بیرون آوریم، بنابراین همین احساس داشتن زمان، کودک خفته درون کودکان سال و ماه دیده ی پا به سن گذاشته را از خواب ناز بیدار کرد و همچون سرگشتگان بیابان های تفتیده آب ندیده، فریفته آن شدند و خود را با لباس در این مایع سیال اکسیر حیات غرق کردند تا علاوه بر لذت دیدن ، از حظ چشیدن نیز برخوردار شوند.البته تابش خورشید تابستان و گرمی محیط نیز به مدد این بازیگوشی آمد تا تعلل، فراوان شود و آهنگ حرکت اندک.

پس از صرف ناهار و استراحتی کوتاه دوباره حرکت آغاز می شود از میان دیواره هایی که اینک به غایت بلند به نظر می آیند می گذریم وقتی به آسمان نگاه می کنیم باز های رها در آسمان را همچون مورچه های کوچک می بینیم این دیواره های هیولا شکل آنقدر جذابند که ارزش وقت گذاری دارند و آن چنان آدمی را مسحور می کنند که زمان فراموش می شود تا به خود می آیی در می یابی که راه نا پیموده دراز است و کاروان در غفلت.
دل کندن از این همه زیبایی آسان نیست اما باید رفت، ماندن کار مرداب است و رفتن شیوه موج های زخود رفته !
هرچه جلوتر می رویم قر های هایقر هم رو به فزونی است کم کم آثار خستگی در چهره برخی از دوستان به خوبی هویداست آهنگ حرکت هنگ کرده و از سرعت کاسته شده به درستی نمی دانیم تا پایان چقدر راه باقی است اما می دانیم باید تا هوا تاریک نشده خود را به ته این کلاف پیچ در پیچ برسانیم.
هوا آرام آرام تاریک می شود و کار پیمایش را دشوار و دشوار تر می کند انرژی یکی از دوستان تخلیه شده است و قادر به حرکت نیست. دلداریش می دهیم و روح امید در درونش می دمیم تا درنماند. اینک همان آبی که ساعتی پیش مایه نشاط بود و دست مایه مغازله، چون نشتری جان را می گزید و روح را می خراشید. گرچه اشتباه بود اما به ناچار تا ساعت دوازده شب لنگ لنگان و کش کشان به راه خود ادامه می دهیم زیرا تلفن همراه از کار افتاده بود و امکان اطلاع رسانی به خانواده نبود و می دانستیم که تاخیر سبب آشفتگی حالشان خواهد شد، اما مثل این که دره هم هم زمان با حرکت ما رشد می کرد و درازتر می شد. نا گزیر باید می ماندیم و شب را در میان آب و بر فرش ماسه سحر می کردیم.
جای مناسبی یافتیم ، شاخ و برگ خشکیده ای دست و پا کردیم و آتشی پر رمق بر افروختیم تا لباس های خیس، خشک شوند و مارهای گرزه هم از اطراف بگریزند ، همین که هرم گرمای آتش، لباس های خیس را خشک کرد و دست و پاهای آماسیده را جان داد صدای خرناسه خواب در میان صدای شرشر آب پیچیده، گویی افسانه هزار پادشاه را در خواب می دیدند وبه قول سعدی نخفته اند که مرده اند. من اما به درختی تکیه داده بودم و از بین دو دیواره به آسمان می نگریستم که تنها کهکشانش پیدا بود همان کهکشان راه شیری که پایش شرق را زیر گرفته و سرش سر بر آستان غرب دارد.در آن لحظه با خود فکر می کردم هرچیزی پایانی دارد نه این دره بی پایان است نه این شب همیشگی. شب هم بی انتها نیست و سر انجام در دل همین سیاهی ها فروغ سحری دیده ها را بینا می کند و ظلمت را برکنار.

این اندیشه های دور و دراز هم چندان دوامی نداشت که نغمه مرغ سحری نوید بخش پایان سیاهی و درخشش روشنایی بود، تاریکی از پیش نور گریز را بر گزید.
دوستان هم که جانی دوباره گرفته بودند برخاستند و آماده حرکت شدند بعد از دو، سه ساعت پیمایش کلاف سر درگم دره هم به خط پایان رسید همانگونه که شب به یغما رفته بود.
در پایان نیز اشاره ای می کنم گذرا، به دلیل نامگذاری این دره یعنی هایقر؛ در این باره دو روایت وجود دارد: یکی این که دلیران قشقایی در رویارویی با بیگانگان و پیروزی برآنان با فریاد هایقر به معنی مردن، خبر این موفقیت را به گوش دیگران می رسانده اند از این رو این دره به همین نام خوانده شد. روایت دوم آن است که واژه هایقر از دوبخش ترکیب یافته است یکی های که صوتی است برای آگاهی و هشدار و قر به معنای نابودی . چون زمان کوچ عشایر گاهی باران های نا بهنگام تابستانه سبب مرگ گوسفندان می شده است، چوپانان فریاد های قر سر می داده اند تا ضمن هشدار به دیگران از این طریق درخواست کمک کنند.
				
					
					










