محبوبترینهای شاهنامه

شخصیتهای شاهنامه به نظر خیلی پراکنده میآیند، اما همه آنها را میشود در پنج گروه اصلی جای داد؛ پهلوانان، پادشاهان، مردم عادی، ضد قهرمانان و غیرانسانها که شامل حیوانات، دیوها و موارد دیگر میشود.
توریسم آنلاین: شاهنامه شاهکار ادب فارسی پر از شخصیتهای محبوب است؛ پر از اسمهای آشنا و ناآشنایی که هر کدام، بخشی از داستانها را روایت کرده و پای شما را به دنیاهای جدیدی باز میکنند.
شخصیتهای شاهنامه به نظر خیلی پراکنده میآیند، اما همه آنها را میشود در پنج گروه اصلی جای داد؛ پهلوانان، پادشاهان، مردم عادی، ضد قهرمانان و غیرانسانها که شامل حیوانات، دیوها و موارد دیگر میشود. پهلوانانِ شاهنامه، شخصیتهای مورد علاقه فردوسی هستند، یعنی او تا جایی که میتواند مواظبشان است که خطا نکنند، راه درست بروند و جوانمرد باشند.
پهلوانان شاهنامه، مردمدار و عاشق وطن هستند و البته زور بازویشان، جهان را خیره می کند. اگر گاهی اشتباهی هم بکنند؛ (مثل فرزندکشی در داستان رستم و سهراب) چنان داستان رمانتیک میشود که دلتان برای رستم میسوزد! مسلما محبوب ترین پهلوان و قهرمان فردوسی در شاهنامه، خود رستم است، اما به جز او، افراد دیگری هم وجود دارند؛ گرشاسب، زال، سام، گودرز، بهرام، قارن، گیو، گردآفرید، سیاوش، سهراب و اسفندیار، که پهلوانان اسطورهای شاهنامه به شمار میروند.
کاوه آهنگر؛ نماد مردم عادی
با اینکه فردوسی تقریبا کاری به عوام الناس نداشته است، اما در داستان ضحاک (به عنوان نماد ظلم مطلق) ناگهان شخصیتی را خلق میکند که از دل مردم برخاسته است و تمام صفات مردمی بودن را دارد و علیه نماد ظلم قیام میکند. کاوه آهنگر اصلی ترین نماد مردم عادی در شاهنامه است.
زمانی که پسران کاوه به دستور ضحاک برای خورده شدن مغزهایشان دستگیر شدند، کاوه به شدت عصبانی شد و شورید و این مقدمه قیام کاوه شد. کاوه، پیشبند چرمی آهنگری خود را بر سر نیزهای کرد و همان شد عَلَم مخالفت با ظلم ضحاک؛ چنان که وقتی مردم از قیام «کاوه» آگاه میشوند، دسته دسته به او میپیوندند.
در این بین، فریدون هم که مترصد فرصتی برای قیام است، به کاوه میپیوندد. فردوسی درباره کاوه، آن هم بعد از شکست ضحاک، سکوت کرده است، ولی به این موضوع اشاره کرده که از او دو پسر باقی مانده به نامهای قارن و قباد که از پهلوانان بزرگ ایران زمین بودند و در دوران منوچهر و نوذر در سپاه ایران میجنگیدند.
قارن؛ فرزند دلیر کاوه
«قارن»، فرزند کاوه آهنگر است و بسیار دلیر، آنقدر که به او میگفتند «قارن رزم زن»؛ به معنی کسی که دائم در حال جنگ است.
قارن، پهلوان سپاه ایران در زمان فریدون تا کیقباد بود و در حمله اول افراسیاب به ایران، تنها مدافع ایران. میگویند قارن، دختری زیبا داشت به نام «ویس» که داستانش را فخرالدین اسعد گرگانی، بعدها در منظومهای عاشقانه به نام «ویس و رامین» نوشته است.
خیره سری بیژنِ جوانسال!
بیژن، ویژگی اصلی اش به جز دلاوری و پهلوانی، اندکی خیره سری بود! عزیزکرده پدرش «گیو» نیز بوده است و با اینکه بسیار دلاور و قوی بود، ولی ذهنی عاشق پیشه و البته نه چندان باهوش داشت؛ به همین دلیل راحت فریب میخورد. داستان عاشقانه بیژن و منیژه، شرح عاشقی «بیژن» است، آن هم عشق چه کسی؟ منیژه دختر افراسیاب! یعنی دشمن قسم خورده ایرانیان!
گرشاسبِ گیسودارِ گرز به دست
گرشاسب قهرمان، جوان گیسودارِ گرز به دست، یکی دیگر از قهرمانان اژدهاکُش بزرگ باستانی ایران است که حتی کتاب «گرشاسب نامه» به نام او به رشته تحریر درآمده است.
احتمالا افسانههای بسیاری درباره این پهلوان ماجراجوی بزرگ وجود داشته باشد که اکنون فقط بخشهایی از آنها را در دست داریم. گفته شده است که او، «گَندَرِوَه» اژدهای زرین پاشنه را کشته است که با دهانی باز، برای بلعیدن حرکت میکرد و سرش به خورشید میرسید و میتوانست دوازده مرد را به یکباره ببلعد! گفته شده است که نبرد با این غول هراس انگیز، 9 شبانه روز در (دریای گیهانی) به درازا کشید و بسیاری از غولها و راهزنان نابکار شاهنامه به دست او گرفتار شدند.
افسانه رویین تنی اسفندیارِ
اسفندیار، فرزند پادشاه ایران، گشتاسب است. در زمان پدر او، زرتشت ظهور میکند و طی ماجراهایی، اسفندیار توسط زرتشت، رویین تن میشود.
در شاهنامه، اسفندیار و رستم چند بار به جنگ هم میروند و عاقبت رستم که پهلوان کهنسالی شده است، اسفندیار جوان را شکست میدهد و چون توسط سیمرغ میفهمد که چشمان اسفندیار رویین نشده است، به این خاطر، تیری به چشمان او میزند و برنده نبرد در میدان کارزار میشود.
حکایت سام و نریمان
نَریمان، نیای بزرگ رستم و از بازماندگان گرشاسب است. از نریمان به عنوان پهلوان معروف خاندان «سام» در شاهنامه سخن رفته و گفته شده است که در «دژ سپند» کشته شد و رستم نیز انتقام او را گرفت.
«نیرم» در اوستا، صفت جهان پهلوان است و نریمان نیز پدر «سام» جد «رستم» بوده است. سام پسر نریمان، پدر زال و پدر بزرگ رستم است که شاید در آغاز جوانی، صاحب فرزند نمیشد که این موضوع را فردوسی تلویحاً در داستان «اندر زادن زال» گزارش میکند. زمانی که زال به دنیا میآید، همه موهای بدنش سفید بود و کسی جرات نکرد این خبر را به سام برساند و یک هفته خبر مسکوت ماند. عاقبت دایهای شیردل، پیش سام آمد و خبر تولد فرزندش را به سام گفت و او بیدرنگ به دیدن فرزندش شتافت و کودک سپید موی را دید، اما چنان برآشفت که او را از خود راند، ولی بعدها وقتی دلاوریهای زال را دید، از کردهاش پشیمان شد و سعی کرد حق پدری را ادا کند.
2 راز بزرگ زالِ سپید موی
نام «زال» از قهرمانان اسطورهای ایرانی، در پارسی «سپیدمو» معنا میدهد. او پسر سام و پدر رستم است که وقتی با موی سپید و در شکل پری یا دیو به دنیا آمد، سام را سخت ناخرسند کرد.
وقتی سام او را در پای کوهی که سیمرغ بر آن آشیان داشت، رها کرد، سیمرغ نوزاد را به آشیانه خود برد و بزرگ کرد. از آن تاریخ، سیمرغ تا پایان زندگی، یاور زال و پسرش رستم بوده است. به روایت شاهنامه، سیمرغ دوبار به یاری زال و رستم میآید. نخست وقتی که رودابه به دلیل بزرگی جثه نوزاد نمیتوانست فارغ شود؛ در این هنگام، سیمرغ نزد زال آمده به او میآموزد که چگونه نوزاد را از پهلوی مادر به دنیا آورد. بار دوم، در داستان نبرد رستم و اسفندیار، سیمرغ به یاری رستم آمده و ترفند نابود کردن اسفندیار را به رستم میآموزد.
هستی «آرش» در پای تیرر
در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی، در جنگ با توران، افراسیاب، سپاهیان ایران را در مازندران محاصره میکند. سرانجام، منوچهر پیشنهاد صلح میدهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را میپذیرند و قرار بر این میگذارند که کمانداری ایرانی برفراز البرزکوه، تیری بیاندازد که تیر به هر کجا نشست، آنجا مرز ایران و توران باشد.
آرش، از پهلوانان نامدار ایرانی، داوطلب این کار میشود. به فراز دماوند میرود و تیر را پرتاب میکند. تیر در کنار رود آمودریا بر درخت گردویی فرود میآید و آنجا مرز ایران و توران میشود و آرش هستیاش را بر پای تیر میریزد؛ پیکرش پاره پاره شده و در خاک ایران پخش میشود و جانش در تیر دمیده میشود.
مطابق با برخی روایتها، «اسفندارمذ» تیر و کمانی را به آرش داده بود و گفته بود که این تیر به مسافت خیلی دور می رود، ولی هر کسی از آن استفاده کند، خواهد مرد. با این وجود، آرش برای فداکاری حاضر میشود که از آن تیر و کمان استفاده کند.
ترفند رستم در رزم با سهراب
سهراب شاهنامه، فرزند رستم و از بطن تهمینه دختر شاه سمنگان است. او در سمنگان که بخشی از توران محسوب میشد، به دنیا میآید. رستم پس از به دنیا آمدن سهراب، مهرهای بر بازویش میبندد تا شناسهای باشد برای فرزندش و سپس توران را ترک میکند.
سهراب پس از شناختن اصلیت خود و دریافتن اینکه فرزند رستم است، تصمیم میگیرد ابتدا ایران و سپس توران را فتح کرده و پدر خود را بر تخت شاهی هر دو کشور بنشاند. افراسیاب، پادشاه توران پس از دریافتن تصمیم سهراب، از فرصت استفاده کرده و او را همراه سپاه عظیمی روانه ایران میکند. کیکاووس، شاه ایران پس از با خبر شدن از لشکرکشی تورانیان، رستم را برای مقابله با آنان به محل نبرد اعزام میکند.
در ادامه، همه چیز دست به دست هم میدهد تا اینکه پدر و پسر رو در روی یکدیگر قرار گیرند. سهراب با دیدن رستم، مهرش را در دل میگیرد واز او میخواهد که خود را معرفی کند و بگوید که رستم است یا خیر، اما رستم هر بار انکار میکند و خود را معرفی نمیکند.
در روز اول، سهراب بر رستم پیروز میشود، اما رستم با یک کلک زیرکانه، سهراب را فریب میدهد و جنگ را به دور سوم میکشاند و پیروز میشود، اما سهراب وقتی در آخرین لحظات، یکی از نشانیهای خود را میگوید، دیگر کار از کار گذشته بود و حتی نوشداروی رستم نیز بر او تاثیر گذار نبود.











