خرید آنلاین بلیط هواپیما
جامعه

پایان 60 سال عاشقی عزیزجنگل / داستان زندگی مرد غارنشین فومنی

توریسم آنلاین : عزیز نوروزی پرور، مرد غارنشینی فومنی در سن ۸۱ سالگی دار فانی را وداع گفت.

عزیز غارنشین در غاری در دل جنگل‌های جیرده آلیان به تنهایی زندگی می‌کرد. وی بیش از ۶۰ سال در جنگل‌های آلیان فومن زندگی می‌کرد. روابط عمومی اداره کل بهزیستی گیلان با تایید خبر مرگ « عزیز جنگل» گفت: وی چند روز قبل به علت بیماری و عفونت از ناحیه‌ی پا به آسایشگاه معلولین رشت منتقل شده بود.

«عزیز نوروزی» معروف به «عزیز غارنشین» مردی است که بیش از 60 سال در غاری در دل جنگل‌های جیرده آلیان به تنهایی زندگی می‌کند.

این مرد در این سال‌ها به تنهایی در غار زندگی می‌کرد و در حالی که اهالی روستای «سه سار» برای او کلبه‌ای در جنگل ساخته‌ بودند اما حاضر به زندگی در این کلبه نبود.

«عزیز» به خاطر شکست در عشق، سر به کوه گذاشت و دیگر به روستا بازنگشت. مرد غارنشین درباره داستان زندگی‌اش  چند سال  پیش به رسانه گفته بود : هفت ساله بودم که مادرم فوت کرد. چهار سال بعد هم پدرم فوت کرد و مکتب را رها کردم و مشغول کار شدم تا اینکه شکست عشقی مرا غارنشین کرد.

درباره دلیل شکست عشقی او دو روایت وجود دارد. خود عزیز در گفتگو با رسانه ها گفته: ۲۰ ساله بودم که عاشق دختری به نام «نگار» شدم. هر روز در مسیر او می‌نشستم. نگار بسیار زیبا بود و هر کسی او را می‌دید عاشقش می‌شد. من اگر یک روز نگار را نمی‌دیدم دیوانه می‌شدم. او هر روز با اسبش به کنار چشمه می‌آمد به همین خاطر من هم در کنار چشمه منتظرش می‌ماندم. یک‌ بار به خواستگاری نگار رفتم اما چون پدر و مادر نداشتم، او را به من ندادند. نگار یک روز از روی اسب افتاد و مرد. بعد از مرگ «نگار» زندگی در روستا برایم خیلی سخت بود؛ به همین خاطر بی‌هدف به طرف جنگل رفتم. پس از چند روز سرگردانی غار کوچکی را پیدا کردم و تصمیم گرفتم در آنجا زندگی کنم.

اما اهالی داستان دیگری را تعریف می‌کنند و معتقدند پدر نگار کدخدای روستا بوده و نمی‌خواسته دخترش را به عزیز بدهد، به همین خاطر او را به عقد مرد دیگری درآورده و به دروغ به عزیز گفته که دخترش فوت کرده است.

عزیز سواد خواندن و نوشتن داشت و تا کلاس پنجم درس خوانده بود. حافظه‌ای قوی داشت و گاهی برای نگار شعر می‌نوشت. «نگار نازنینم مست و طناز / به سوی من بیا باز» این بیتی است که در وصف نگار سروده و آن را زمزمه می‌کرد.

او به زندگی در غار عادت کرده و علاقه به بازگشت به روستا نداشت. پیرمرد از ماشین و موتور می‌ترسید و با دیدن آنها به سمت جنگل فرار می‌کرد. روستائیان می‌گویند یک بار با موتور در جاده جنگلی تصادف کرده و این حادثه باعث وحشت او از ماشین و موتور شده بود.

عزیز درباره غذای خود گفته بود: «از غذای گرم بدم می‌آید و میوه درختان و ماست می‌خورم. عاشق نوشابه هستم و مردم روستا به من نوشابه و ماست می‌دهند. به این زندگی عادت کرده‌ام و نمی‌خواهم دیگر به روستا برگردم. روزها در جنگل می‌گردم و ظهرها مقابل غار زیر آفتاب می‌خوابم. با حیوانات جنگل دوست هستم و از آنها نمی‌ترسم. اهالی روستا به من لباس داده‌اند تا سرما نخورم.»

عزیز ۲۰ سال قبل تصادف کرد و اهالی وقتی وضعیتش را دیدند او را به درمانگاه بردند که در آنجا پرستاران وی را حمام کردند. بعد از آن دیگر به حمام نرفت. مرد جنگلی درباره شستن خود اظهار کرد: گاهی در رودخانه خودم را می‌شویم اما چون همیشه زیر آفتاب هستم بیمار و کثیف نمی‌شوم.

طی سال‌های اخیر مسئولان شهر فومن و اهالی به او کمک کرده و مراقبش بودند اما عزیز غده‌ای بزرگ در گردنش داشت که سال‌هاست این مهمان ناخوانده را تحمل می‌کرد. دو انگشت او قطع شده بود. به گفته خودش با تبر قصد قطع‌کردن شاخه‌ای را داشته که به اشتباه دو انگشتش را قطع کرده بود.

امتیاز کاربر: اولین نفر باشید !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا