
نمی دانستم که کرمان به فاصله ای اندک اقلیمی دیگر دارد که گرچه نامش دلاویز است اما بارانی شبانه روز دارد و برفی و سرمایی استخوان سوز! وین عجب که این هر دو ضد در استان کرمان، مکان کرده اند ؛ لاله زار را می گویم.
توریسم آنلاین: مهدی زارعی/ گندم بریان شهداد کرمان را ندیده بودم اما آوازه آبشار آفتابش را شنیده بودم که سینه دشت را می خراشد، صورت سنگ را می گدازد؛ گندم را برشته می کند و هرم گرمایش دل را آشفته و آدمی را سرگشته!
اما نمی دانستم که این استان به فاصله ای اندک اقلیمی دیگر دارد که گرچه نامش دلاویز است اما بارانی شبانه روز دارد و برفی و سرمایی استخوان سوز! وین عجب که این هر دو ضد در استان کرمان، مکان کرده اند ؛ لاله زار را می گویم.

لاله زار کوهی است در استان کرمان به ارتفاع ۴۳۷۴ متر از سطح آب های آزاد، سومین قله پس از هزار و کوه شاه است که در شمال شهرستان رابر، نزدیک روستای چهرن و در همسایگی شهر لاله زار مکان دارد.این کوه پر آب سر منشأ رودهایی همچون لاله زار، عشق آباد ، گلی حسن آباد و رود چهرن است که به هم می پیوندند و رودخانه رابر را تشکیل می دهند تا هلهله کنان راهی هلیل رود شوند این کوه، چهل کیلومتری شمال شرقی شهر بافت است.
مرزن جوش، درمنه، آلاله و آویشن نیز گیاهانی است که در این کوه می رویند و می بویند.
گونه های جانوری این جا، میش و قوچ است و گاهی گراز، البته که کبک و تیهو و بلدرچین نیز خنیاگران این سامانند.
این ویژگی ها و هم چنین ملاقاتی که به اتفاق در دشت مار پیت یا مارپیچ دامنه پازن پیر دنا با گروه کوه نوردی دانشجویان دانشگاه شهید باهنر کرمان روی داد و دعوت به دیدار از آن خطه پیوست این دیدار شد همچون برقی بود که از خرمن لیلی جهیده بود و درآتش مجنون دل افگار جهانده. ما را برآن داشت تا از این کوه موسپید پرآب چشم دیداری داشته باشیم آن هم زمستان.
دی ماه همان سال، درست هنگامی که آسمان سه روز پیاپی دست کرم گشاده و درم برف سفید را بر دشت و دمن باریده بود دعوت نامه به دستمان رسید.

شب را در کرمان گذراندیم ، روز بعد با تعدادی از میزبانان که دانشجوی دانشگاه شهید باهنر بودند راهی منطقه شدیم. برای صعود گذر دره آدری را برگزیدیم اکنون هنگام ظهر است و آفتاب بالای سر نور گرما بخشش را بر پیکره در و دشتی می تاباند که تا چشم یارای دیدن دارد، پنبه کاران آفرینش، برف را چون پنبه بر سر و روی آن کاشته اند، می گویند: بالاتر از سیاهی رنگی نیست اما در این جا جز سفیدی برف چیزی دیگر نمی بینی که بالاتر از آن رنگی باشد یا نباشد. کوه و دشت، دره و صخره ، سنگ و ماسه همه و همه زیر قبای سپید و خیس برف خفته اند، تنها گاهی سر سنگی یا نوک بوته ای که چشم برف را دور می بیند می تواند سری بجنباند و نگاهی به اطراف کند و دوباره در دهان گشوده برف فرو غلتد.
حرکت آهسته ما هم در چنین شرایطی به راه رفتن رستم می ماند که گفته اند چون در ریگستان سیستان پا می گذاشت تا زانو در زمین فرو می رفت. ما نیز آن روز چنین تجربه ای داشتیم البته این روش رستمانه سبب خستگی فراوان می شد و کندی حرکت، به همین دلیل تا غروب فقط توانستیم خود را تا پای قله بکشانیم.
صرف نظر از این که پیمایش در شب خطرناک است اما دیگر نه نایی برای رفتن مانده بود و نه پایی برای گام برداشتن از این رو تصمیم گرفتیم شب را در دامن قله بمانیم.
برف را کوبیدیم تا جایی هموار ساخته شود و بتوان چادر را بر فرش سفید برف یخ زده برافراشت اما باد سرد وحشی گریز پای خانه خراب که از قله می وزید مگر اجازه می داد؟ تمام باد های جهان یک سوی چادر را گرفته بودند تا به تاراج ببرند و سر دیگر آن را هم دست های لرزان یخ زده ما که کوشش داشتیم هر چه زودتر پناهی برای بی پناهی خود دست و پا کنیم به همین دلیل چادری که در شرایط متعارف باید ده دقیقه بر پا شود بیش از چهل دقیقه زمان برد تا سر و سامان یابد ولی همچنان باد بی رحم دست بردار نبود مشت مشت گلوله های برف را بر پیکره چادر می کوبید و کوشش می کرد تا تا آن را از بیخ و بن برکند تا دیگر جنبنده ای جرات نکند پا در قلمرو فرمانرواییش بگذارد. اما در هر حال اراده آدمی بر ناملایمات چیره می شود و آن چه در پایان سر تسلیم فرود می آورد سختی هاست.
در چادر پناه می گیریم ، چادری که کف آن برف است و پشت بامش سوز سرمای باد وزنده ، بنابراین برای گریز از این جهنم سرد ناگزیر شعله آبی رنگ چراغ کوچک کوهنوردی را در چادر بر می فروزیم تا با گرمای آتشش هیولای سرما را بگریزانیم. این آتش افروزی در چادر گرچه خلاف بود اما به اضطرار صواب می نمود. زمان زیادی نگذشت که فضای چادر گرم شد در این میانه سوپ داغ دوستان دانشجو نیز به مدد آمد تا توان رفته و جسم فرسوده را رمقی باید و نشاطی باشد.
شب را روز می کنیم اما خواب به چشم ما که نیامد هیچ بلکه می دیدم که پروین و زهره هم درآسمان خیال بی خوابند و ما را می پایند.
پس از صرف صبحانه آماده حرکت به سمت قله می شویم که ناگهان ابری سیاه همچون زنگی مست از ستیغ کوه نمایان می شود و هم چون لشکری که رو به سوی دشمن آورد ، دهل زنان و نعره کشان آسمان و زمین را به هم می دوزد و مبارز می جوید.
مقاومت بی فایده بود به قول حافظ :
حالیا مصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
ما نیز این اندرز عزیز را آویزه گوش کردیم و گریز به هنگام را سرلوحه کار خود قرار دادیم و بی درنگ رخت خویش از این ورطه بیرون کشیدیم و از مهلکه گریختیم تا در ادامه از دیگر جاذبه های گردشگری کرمان دیدار کنیم.

بی تردید اگر من بودم و تو بودی و دل بود و نشاطی ، در آینده به آن خواهم پرداخت.











