شب نشینی در ساحل ماسهای شهر آرزوها

توریسم آنلاین: شبیه یک تابلو نقاشی است .بندری مه آلود زیر نقره باران آسمان.بندرانزلی عاشقانه ای است تمام نشدنی
شبیه یک تابلو نقاشی است .بندری مه آلود زیر نقره باران آسمان.بندرانزلی عاشقانه ای است تمام نشدنی!
موج بر صخره میکوبد آن زمان که کسی میرود. صخرهها را آرام میبوسد و میبوید آن زمان که کسی رسیده باشد. اسکله، عشق است و تا روزگار بوده، شاعر ساخته و هنرمند پرداخته است، چون در کار دل بوده تمام روزگاران.
از سمت رشت که وارد بندرانزلی شوی، نخستین جایی که در چشمانت آرایش میگیرد، خانههای ساحلی است. خانههای ویلایی که شانه به شانه هم داده اند در یک صف منظم. سقفها رنگ آمیزی شده اند.
از جنس سفال. گوش که تیز میکنی، صحبت باران و سفال همیشه شنیدنی است. قصه دل میگوید، آشنا با زبان باران و سخاوت.سقفهای سفالی صدای باران که میگیرند، محال است هوای رفتن کنی. اینجا پنجره خانهها راه به دریا دارد و صبح را با صدای مرغان دریایی آغاز میکنند. شب که آرام سر بر بالشی از پر میگذاری، لالایی امواج دریاست که تو را به رؤیایی تو در تو و عمیق میکشاند. برای همین،صبح که از خواب بر میخیزی احساس میکنی که میتوانی کوه را جابه جا کنی.

شاید این سبک خوابیدن و بلند شدن، یکی از آن دلایلی باشد که این شهر، رؤیاهای بزرگی میسازد. رؤیایی با صدای مرغان دریایی و لالایی. آرامش ساحل، شکوه دریا، گستردگی آسمان و بازی رنگها در ساعات مختلف روز و شب در آسمان، آیا تابلویی نقاشی شده از این طبیعت زیبا نیست؟ پس چیست؟
«انزلی» در بوم نقاشینوار ساحلی انزلی به رغم همه زخمهای کاری که خورده، هنوز هم زیبایی خود را دارد. ساحلی برای این که تن به آب دهی یا به آفتاب. همپای ساحل، ردیف کشتیهای آرام گرفته را از افقی دور به آسمان ابری انزلی میکشانیم.
میرویم و میآییم، میآییم و میرویم. تماشای بازی امواج دریا از پشت پرده نقرهای باران و آوای خوش قطرههای رقصان بر شیروانیها، لحظه بکری است که سینه سوختۀ ما سالهاست هوای آن را دارد.
حالا بوم نقاشی را بکشانید به آن رنگین کمان هفت رنگ و بعد از این، باران و آسمان را از درون چالههای شهر به تماشا بنشینید. مطمئن هستیم الان چمدانتان را بستهاید و رو به سوی بندرانزلی آوردهاید!
ما کنار همین ساحل چشم به دریا داریم تا بیایید. دنبال کسی بگردید که مثل خودتان تشنه باران است. بندرانزلی بین شهرهای گیلان هم حس متفاوتی به آدم میدهد. دم غروبش را به تماشا بنشینید و به سایه خاکستری که روی شهر و همه کشتیهای رنگ انداخته، دقیق شوید.
مرغان ماهی خواری که کم کم با غروب، یک رنگ میشوند به سمت خورشید میروند و میآیند و تا آخرین لحظههایی که خورشید پشت مرداب گم میشود، آخرین حرفهایشان را توی گوش هم میگویند.
بندر انزلی را که پرسه میزنی، میتوانی در یک روز ، چهار فصل را ببینی. افسانه نیست، گویی وارد تابلوی نقاشی شدهای. بعد، چشم به اسکله میدوزی و مات بندرمیشوی. به تماشای آبهایی که دیگر سپید نیستند، لحظهای آرامش بخش و خلسه آور برای ساکنان شهرهای سیمانی و خانههای فراموشی.
روز که میشود، این لحظههای ناپیدا را میتوان به دل کوچه باغهای شهر کشاند و با دوچرخهای، ساحل انزلی را دوره کرد. ما شب نشینی را به ساحل ماسهای شهر میکشانیم با عطر خوش دریا و صدای چوبهایی که میسوزد. سوسوی ستارهها و چراغهای روشن کشتیها میگویند زمان آن راز بزرگ فرارسیده است تا بگوییم چرا بندرانزلی، شهر آرزوهای بزرگ است!
نویسنده: زهرا کشوری











